دیشب با فایزه داشتیم توو آشپزخونه شام میخوردیم و به مدل پالپ فیکشن می رقصیدیم؛ مثل دیوونه ها. برگشتم دیدم بابام داره از توو پزیرایی نگاهمون میکنه. یه لبخند مموشی زد و گفت: شما ها برید من دلم براتون تنگ میشه... کربلا رو میگفت. مثل زامبیا پریدیم توو پزیرایی و ماچش کردیم و کلی فداش شدیم. گفتیم از ور دلت تکون نمیخوریم.,بابام یعنی دنیام,بابام همیشه مست بود,بابام رو تو ندیدی,بابام منو میکنه,بابام جرم داد,باباماهی داد,بابام منو,بابام و من,بابام بابام بلطي ...ادامه مطلب