تصویر ذهن من

متن مرتبط با «مامانم گفته به من» در سایت تصویر ذهن من نوشته شده است

نامه به مرجان

  • زندگی مثل یه رودخونه ست؛ من فکر می کردم دریاچه, یا یه مردابه. اگه یه سطحی ازش رو در نظر بگیری و در طول زمان آبهای گذرنده ازش رو بررسی کنی, هیچ مولکولی رو دو بار نمیبینی! همه چیز مدام داره عوض میشه: اتفاق ها, برخورد ها, آدم ها...آخ.. آدم ها! من همه ش به خودم میگم این تغییر توو بافت زندگیه؛ قانونشه. قانون طبیعت رو که نمیشه عوض کرد!  (سر کلاسم و کاغذ ندارم؛ دارم روو دستمال کاغذی می نویسم.) بعد به خودم میگم خب بیا به آدم ها دل نبندیم؛ بیا از همون اول بدونیم که یه روز میرن.  بعد یکی در گوشم میگه: واقعا میشه؟؟ _خب...نه! ما به عادت زنده ایم. عادتها بهمون هویت میدن؛ یه احساسی مثل امنیت خاطر. انگار تنها راه حل این مساله اینه که آدم بتونه زود عادت هاشو تغییر بده. علت نوشتن این جملات هم اینه که من دارم یه آدم دیگه هم از دست میدم: مرجان عزیزم. امروز بهش پیام زدم: کاش من یه مشکلی داشتم که بیشتر با شما صحبت می کردم. چقدر ناراحت کننده ست که یکی رو بسیار دوست داشته باشی و موضوع خوبی برای صحبت پیدا نکنی. و بدتر اینکه دور باشی؛ دوور. کاریش نمیشه کرد؛ اینم یه بخشی از زندگیه و من با همه ی عن بودنش دوستش د, ...ادامه مطلب

  • به خود عزیزت ایمان بیار!

  • یکی از عالی ترین راه های "رشد روحی" اینه که وقتی همه باهات مخالفت می کنن کار درست رو انجام بدی و کوتاه نیای. سختی کار هم همین مقاومته ست, وقتی عزیزترین هات درکت نکنن؛ باهات مخالفت کنن(هر کس به شیوه خودش) و حتی تو رو به انزوا بکشن.(به قول اردلان بکشنت توو اسپیرال سکوت!) و تو علاوه بر تحمل کردن, نذاری ایمانت از بین بره؛ ایمان به خودت!  (و این کاملا با خودخواهی فرق داره؛ این یعنی باور کردن خود؛ یعنی شنیدن صدای درونت.) این روش "آنته" و من چقدر دوستش دارم! چون خودشو قبول داره. خودشو بیشتر از همه قبول داره. احساساتشو باور کرده و کاری که فکر کنه درسته رو انجام می ده؛ ب, ...ادامه مطلب

  • به طبیعت هر چیزی برگردیم

  • تاحالا خیلی درمورد حجاب فکر کردم و جدیدترین نتیجه ای که بهش رسیدم اینه که من چرا باید زیبایی های طبیعیمو مخفی کنم؟ این توو طبیعت یه دختر جوونه که دوست داشته باشه بقیه زیباییشو تحسین کنن. چرا باید علیه این طبیعت بلند شد؟  مساله اینه که پیروی از طبیعت هر چیزی همیشه سالم ترین انتخابه.    دیروز که داشتم به این موضوع فکر می کردم یه لحظه این جمله ی معروف از ذهنم گذشت که "حجاب و غیر حجاب مهم نیست؛ رفتار آدم باید سنگین باشه."  بعد یکی توو گوشم آروم گفت: "یعنی چی که رفتارت سنگین باشه؟؟" اینکه صدای خنده ت بلند نشه؟ اینکه شاد نباشی؟ اینکه آروم حرف بزنی؟ اینکه مدام خ, ...ادامه مطلب

  • بهینه سازی وضعیت

  • یه دفه الف بهم گفت: باید تمام متغیرهای وابسته به بهینه بودن رو بهینه کنی. امروز که داشتم به وضعیت جدیدم نگاه می کردم, به نظرم اومد که انگار همه چیز داره دست به دست هم میده که من به فیزیک برگردم. از خود الف بگیر, تا دانشگاه جدید و دوستای جدید(دوست هم پیدا کردم!) و علاقه ای که داره توو وجودم متولد میشه. امروز دومین روز بهشتی بود و من عالی بودم!  راستش روز اول خیلی جالب نبود؛ همه چی خیلی جدید بود. ولی با این حال همون روز با دوتا از بچه ها آشنا شدم و اونا محیط دانشگاه رو بهم نشون دادن. جالب اینکه اون ها هم مهمان اند؛ منتها مهمان کامل. ظاهرا هم بچه های درسخونی هستن , ...ادامه مطلب

  • مامانم

  • مامانم داره بزرگ میشه؛ داره یاد می گیره چطور باید با دخترش برخورد کنه. باید یه جایزه براش بخرم.,مامانم گفته به من,مامانم تولدت مبارک,مامانم دوست پسر داره ...ادامه مطلب

  • تجربه امروز

  • طرف دکترای فیزیک داره, برگشته میگه باید یه جوری واحد برمی داشتی که الان به مشکل برنخوری. منم یه جایزه از توو جیبم براش درآوردم و توو دلم گفتم نه بابا؟ یعنی حتی انقدر هم نمیفهمه که من مرض ندارم واسه تفریح برینم توو انتخاب واحدم که الان به مشکل بخورم. بهش میگم آقای دکتر من مجبور بودم ترم قبل اینجوری انتخاب واحد کنم. میگه به هر حال دیگه. سوال اینجاست که یه استاد دانشگاه باید انقدر سبک حرف بزنه؟   هر چی فکر میکنم نمیفهمم بلاخره شعور به تحصیلات ربط داره یا نه.      ,کندالینی تجربه امروز,تجربه فقط برای امروز ...ادامه مطلب

  • وااای اون آستینشو میزد بالا, من روانی می شدم...

  • داشتم یادداشت هامو می دیدم؛ من الان اینم: واااای اون آستینشو بالا میزد, من روانی می شدم! دکترو میگم؛ همین که قبل عمل, آستینشو می زد بالا و دستاشو تمیییز می شست؛ من چند دفه میخواستم کلاساشو برم؛ کلاس تشریح جک و جونور بود. حالا از شانس من قورباغه تموم کرده بود استاده گفت موش تیکه تیکه کنید؛ موشم تموم شد. یهو یکی از کارکنای بیمارستان اومد؛ یه قفس دستش بود, توشم پر خرگوش بود. منم تا چشام افتاد توو چشاش بلند گفتم : بر پا!!! حالا کاری با این چیزای کلاسم نداشتم فقط عاشق اون لحظه بودم که این آستینشو میزد بالا دستشو تمیز میشست, تیغ جراحیو برمیداشت, زنونه میکشید رو ش, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها