وااای اون آستینشو میزد بالا, من روانی می شدم...

ساخت وبلاگ
داشتم یادداشت هامو می دیدم؛ من الان اینم:

واااای اون آستینشو بالا میزد, من روانی می شدم! دکترو میگم؛ همین که قبل عمل, آستینشو می زد بالا و دستاشو تمیییز می شست؛ من چند دفه میخواستم کلاساشو برم؛ کلاس تشریح جک و جونور بود. حالا از شانس من قورباغه تموم کرده بود استاده گفت موش تیکه تیکه کنید؛ موشم تموم شد. یهو یکی از کارکنای بیمارستان اومد؛ یه قفس دستش بود, توشم پر خرگوش بود. منم تا چشام افتاد توو چشاش بلند گفتم : بر پا!!! حالا کاری با این چیزای کلاسم نداشتم فقط عاشق اون لحظه بودم که این آستینشو میزد بالا دستشو تمیز میشست, تیغ جراحیو برمیداشت, زنونه میکشید رو شکم خرگوشه, خون فواره میزد و من چشامو نمی بستم؛ نه اینکه نترسم یا چندشم نشه , اصلا زورکی میدیدم. بعد خون قرمز می ریخت رو دستای سفیدش, بالاتر هم آستین روپوش سبزش, پرچم ایران می رفت بالا, میومد پایین, من دستمو میذاشتم روسینه م, سرود ملی توو کله م پخش می شد...

 

پی نوشت: مرتیکه دیوانه داشت دیوونه مون می کرد!

خوش به حال دوست دخترش به خدا!

این یه بخشی از نمایش "مثل شلوار جین آبی " بود که پیاده ش کرده بودم.

 

تصویر ذهن من...
ما را در سایت تصویر ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wemydiary2po بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 11 شهريور 1395 ساعت: 18:52