نامه چهل و هشتم

ساخت وبلاگ
بابالنگ دراز عزیزم سلام,

چقدر این جلسه ی استادا خوبه؛ استاد های ما که ازین کنفرانس ها براشون پیش نمیاد! جای همه ی دانشجوهای ایران خوش بگذرونید امروز.

 

من الان توو مترو ام [دقت کردین چقدر زیاد توو مترو ام؟!] و داریم با مامانم از خونه ی نفیسه _دخترخاله_ برمیگردیم.

نفیسه بارداره و احتمالا تا دو سه روز دیگه بچه ش به دنیا میاد.

من و مامان هم رفتیم ببینیمش و یکم بهش روحیه بدیم. بچه خیلی استرس داره؛ حق هم داره!

[نگاه کنا, یه جور حرف میزنم که انگار خودم تجربه دارم!!]

یکم حرف زدیم و نفیسه ابروهامو برداشت و [انقد بدم میاد با مامانم سوار مترو میشم! چون مدام جاشو میده به پیرا و منم مجبور میشم بلند شم اون بشینه؛ ولی الان بلند نشدم. چون هم دارم مینویسم, هم دوست ندارم به اجبار کاری رو انجام بدم.]

ناهار خوردیم و منم یکم خوابیدم.

الانم داریم برمیگردیم. 

 

راستی توو راه رفت درمورد الف باهاش صحبت کردم؛ ازینجا شروع کردم که: مامان یه آقائه رو از اینستا میشناسم که رشته ش شیمیه و توو دانشگاه بهشتی و خواجه نصیر درس خونده و الانم واسه دکترا رفته آمریکا...

کلی درموردش حرف زدم؛ حرف هایی که درمورد فیزیک بهم زده و زبان و اینکه TA شهید بهشتی بوده و ... و مامان کلی ازش خوشش اومد.

حتی عکسای اینستاشم بهش نشون دادم. گفت چقد جوونه! گفتم اره, بلافاصله که ارشدش تموم شده, اپلای کرده و اجازه نداده وقفه بیوفته بین تحصیلش.

گفتم مامان اون خیلی منو تشویق میکنه که فیزیکو خوب بخونم و ادامه بدم؛ [میدونید که مامان بابام خیلی دوست دارن همین فیزیکو ادامه بدم.]حتی وقتی بهش گفتم میخوام روانشناسی بخونم, یه مثال خوبی زد, گفت تو بنزی؛ با بنز مسافرکشی نکنیم!

[البته بهش گفتم که هنوز درمورد ادامه فیزیک تصمیم قطعی نگرفتم.]

مامانم خندید: چه مثال جالبی.

یکم هم درمورد زندگی جدیدش توو امریکا واسه مامان توضیح دادم. مامان هم گفت فاطمه اگه تو هم ادامه بدی, میتونی توو شرایط اون قرار بگیری! شاید خدا اصلا اونو توو راه تو گذاشته که بخواد هدف اصلی زندگیتو بهت نشون بده! تو قرار نیست تا آخر عمرت خودتو توو این شرایطی که الان داری محدود کنی و خیلی خوبه که از الان به فکر تغییر موقعیت باشی.

انتظار همچین برخوردی رو نداشتم ازش؛ خیلی ری اکشنش خوب بود.

آخرش هم یکم خودمو لوس کردم گفتم مامان به نظرت اشکالی داره که من با الف در ارتباط باشم؟ 

مامانم هم گف که فاطمه خیلی وقتا شرایطی واسه آدم پیش میاد که لازم میشه با آقایون در ارتباط باشه. اینی هم که تو واسه من گفتی, نشون میده که جفتتون میتونید به هم کمک کنید و اینا.

البته اینم گفت که حواسم جمع باشه و آدم ها توو موقعیت های مختلف ممکنه برخورد های متفاوتی داشته باشن.

منم گفتم که حواسم هست و اینا.

خیلی صحبت خوبی بود؛ واقعا از برخوردش خوشم اومد.

 

راستی, امروز صبح با الف صحبت میکردم. حرفای خوبی زدیم ولی چون اینترنت من خیلی خوبه, همه ش صدام با تاخیر میرفت و ریده بود توو اعصاب الف. البته خیلی جدی نبود چون نذاشت بره!

راستش منم یه ذره خجالت که نه _انقدری باهاش راحت هستم که واسه همچین چیزی خجالت نکشم ازش_ ولی خب یه جوری بود دیگه. از ماه بعد با فایزه توافق میکنم به wi fi وصل شم.

 

یه نکته ی کوچیکی هم که خیلی برای خودم جالب بود این بود که الف یه ریزه درمورد شرایط اقتصادیش باهام صحبت کرد. من فکر میکنم این مسائل خیلی شخصین و اگه کسی اینو باهات درمیون بذاره, یعنی احساس صمیمیت میکنه باهات. و خیلی برام جالب بود.

حتی نظرم رو درمورد اینکه یه مبلغ قابل توجهی رو به یکی از ایرانی های جدید اونجا قرض داده بود, پرسید و منم سعی کردم بهترین جوابی که به ذهنم رسید رو بهش بگم.

 

راستی, یه مجله ای دارم میخونم به اسم hot English magazine که کلا برای آموزش زبان هست. موضوع هاش باحالن؛ متن هاشم کوتاهن و دهنت صاف نمیشه تا ببینی تهش چی میشه. دیروز توو موسسه چند صفحه شو خوندم. کلی کلمه جدید یاد گرفتم؛ فقط بهتره قبل از هر بخش جدید, کلمه های قبلی رو مرور کنم. 

هوش زبان یاد گرفتنم خوبه به نظرم؛ زود پیشرفت میکنم. فقط مداومت خیلی مهمه.

دوست دارم بعضی وقتا هم با الف انگلیسی صحبت کنم؛ البته اگه اون حوصله ی شمرده صحبت کردن و گفتن ایرادای منو داشته باشه.

 

یه مساله دیگه ای هم که میخواستم بگم اینه که من قبلا خیلی ناراحت بودم ازین که یه کاری رو نمیتونم کامل انجام بدم و بعد از یه مدت حوصله م سر میره ازش؛ یکم هم خودمو سرزنش میکردم بابتش. ولی از تکنیک جدیدی که از کتابم یاد گرفتم, فهمیدم که نباید خودمو به خاطر ویژگی هایی که دارم سرزنش کنم. من میتونم با بیشتر کردن خلاقیتم و آپشن هایی که برای یادگیری یه مطلب جلوی پامه, همون مطلب رو از منابع بیشتری یاد بگیرم؛ یعنی کاری که تا الان با عذاب وجدان انجام دادم و نتیجه گرفتم رو این دفعه با علاقه انجام بدم نتیجه بهتری بگیرم. 

اینجوری بهتر نیست؟

 

همین دیگه؛ فدای خودم بشم که انقد حرف میزنم.

برید خدارو شکر کنید واسه همچین دختری. 

دوستدار شما, دختر پرروتون.

تصویر ذهن من...
ما را در سایت تصویر ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نامه چهل و هفتم نهج البلاغه,نامه چهل و پنجم نهج البلاغه, نویسنده : wemydiary2po بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 11 شهريور 1395 ساعت: 18:52