یکم فکر کردم و جواب سوالم رو پیدا کردم: همون طور که من این شرایط رو تحمل می کنم.
اینجا خونه ی برناردا آلباست که تعصب و خشک مغزی و عقده از در و دیوارش میره بالا.
نه تنها این خونه, این محله, این شهر و این جامعه.
همه باهات دشمنن. دشمنایی که لبخند رو لب هاشونه. از پدر و مادرت بگیر تا فامیل و دوست و مردم توو خیابون.
دشمنی شون از همین جا شروع میشه که به کوچکترین تغییری که می کنی واکنش نشون میدن. خودشون ثابتن و نمی خوان بقیه هم تغییر کنن.
بعد نصیحت ها و خیرخواهی ها شروع میشه و من بالا میارم...
هر چی فکر می کنم ضرورت رفتن بیشتر برام روشن میشه؛ و در عین حال هم نمی خوام برای خودم هدف سازی و خیال پروری کنم که اگه فردا اون آینده ی موهوم به عمل نرسید, سرخورده بشم.
وضعیت بدیه.
تصویر ذهن من...
برچسب : خانه ی برناردا آلبا,نمایشنامه خانه ی برناردا آلبا,نمایش خانه ی برناردا آلبا,دانلود نمایشنامه خانه ی برناردا آلبا, نویسنده : wemydiary2po بازدید : 47