روزنوشت ٣ (هیولای پوشالی)

امروز یه اتفاق جالب افتاد: داشتم مکانیک تحلیلی می خوندم و هر چقد تلاش می کردم مبحث ماتریس تبدیل رو نمی فهمیدم. واقعا دلم می خواست که بفهمم. 

بعد از گوگل کردن و تمرکز روی کتاب که بی نتیجه بودن, داشتم از فهمیدن مطلب ناامید می شدم و به این فکر می کردم که از کدوم یکی از بچه ها سوالمو بپرسم؛ بعد گفتم خب حالا بذار به حل المسائل هم یه نگاهی بندازم و در کمال تعجب دیدم که جواب سوالم یه نکته ی بسیار ظریف و ریز بود. مساله حل شد و من فقط گفتم خدایا شکر!

الان واقعا حس خوبی دارم که "ماتریس تبدیل" رو فهمیدم!

نتیجه اینکه وقتی ما یه چیزی رو نمی فهمیم, ذهن ما یه هیولا ازش می سازه که واقعا ترسناکه! 

فقط باید این هیولای پوشالی رو شناخت و با ضربه های مختلف, پاشنه ی آشیلش رو پیدا کرد!

تصویر ذهن من...