'(روزنوشت۴)

ساخت وبلاگ
امروز بعد از اون بی اعصابی مذکور, داشتم همینجوری گالری تبلتمو نگاه می کردم که یه عکسی رو دیدم که فهرست چند تا اپ درمورد "آرامش" رو تووش نوشته بود. اردلان اون عکسو فرستاده بود و من تا امروز فرصت نکردم_یا شایدم ضرورتش پیش نیومده بود_ که نگاهی بهش بندازم. اول فهرست برنامه ی calm بود که دانلودش کردم و اولین بخشش رو پلی کردم: بخش رلکس کردن آخر باشگاهم رو یه کسی به انگلیسی شروع کرد به گفتن. با این تفاوت که ما توو باشگاه دراز می کشیم و اون خانومه گفته بود که نشسته تمرکز رو انجام بدیم.

و البته صدای دریاچه هم پخش می شد که بی نهایت آرامش بخش بود. 

بعد از چند دقیقه تمرکز, اجازه دادم صدای دریاچه همینجوری پخش بشه و خوابم برد.

بعد که بیدار شدم, از فائزه خواستم که با هم بریم بیرون. چهار روز بود که از خونه تکون نخورده بودم. 

بعد رفتیم چهارراه ولیعصر و من پیشنهاد لمیز رو دادم. همیشه به خاطر چادری بودنم دوست نداشتم برم لمیز. دوست نداشتم توو چشم باشم. ولی امروز فرق داشت.

من لته سفارش دادم و فائزه یه نوشیدنی سرد که اسمشو یادم نیست.

بعد که سفارشمون آماده شد, یه لحظه به لیوانم نگاه کردم و به موسیقی که پخش می شد گوش کردم و خودمو توو اون محیطی که بودم درک کردم. و آرامش عمیقی بهم دست داد. 

گفتم فایزه چقد خوبه همه چی! 

بعد که نوشیدنیمونو خوردیم, سریع زدیم بیرون که فایزه یه سیگار بکشه و یه مبلغی هم باید کارت به کارت می کرد.

باید هفت و نیم میرسیدیم خونه.

امروز هم گذشت و من روز به روز دارم بیشتر به گذرا بودن و روان بودن احساساتم پی می برم.

 

 

تصویر ذهن من...
ما را در سایت تصویر ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wemydiary2po بازدید : 11 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 12:28