روزنوشت٥

ساخت وبلاگ
الان ساعت 9:30 صبحه و من تازه کلاسم تموم شده و روبروی بوفه ی بهداشت نشستم و یه املت سفارش دادم.

صبح ریاضی فیزیک داشتیم و همون اول که استاد اومد سرکلاس, گفت امروز یه مبحثی رو میخوام بگم که خیلی چالش برانگیزه و من گفتم به به...کارمون دراومد!!

موضوع درس دستگاه های مختصات غیر همسانی بود که باید با چند تا دوران پی در پی در راستای محور هاشون, دو تا مختصات رو بر هم منطبق می کردیم و به راستی دهن سرویس کن بود!!

استاد این جلسه فقط بیست دقیقه درس داد و کل کلاس چهل و پنج دقیقه بیشتر طول نکشید. بقیه ی زمان هم یه جنگی توو کلاس راه افتاده بود که بیا و ببین!! همه داشتن سر مطلب باهم بحث می کردن؛ یه عده از استاد سوال می پرسیدن و یه عده هم خودکار مداد دست گرفته بودن که محورها رو تجسم کنن. بعد من یه لحظه به کل کلاس نگاه کردم دیدم چقد همه دوست دارن درسو یاد بگیرن!! چقد همه فعالن!

بعد استاد رو دیدم که یه لبخند زده و داره بچه ها رو نگاه می کنه.

بعد "مصطفی*" رفت پای تخته و چرخش محور ها رو توو سه بخش از آخر به اول شروع کرد به توضیح دادن و بعضیا با توضیحای اون فهمیدن مطلبو.

حالا جالب اینکه امروز یکی از دخترای کلاس هم کنار من نشسته بود که وقتی با هم داشتیم بحث می کردیم, احساس کردم ک منم چقدر می دونم!! یه جورایی اون حسی که مانع می شد با بچه ها ارتباط بگیرم برطرف شد و احساس می کنم یخش شکسته شد.

آخر کلاس هم رفتم پیش مصطفی و ازش خواستم که تصور آخرین بخش دوران رو برام توضیح بده و اونم خیلی خوب و روون مطلبو گفت و کامل جا افتاد. البته چند بار توضیح داد که تونستم تصورش کنم و منم وقتایی که نمی فهمیدم, راحت بهش می گفتم و اصلا هم خجالت نکشیدم. دیگه یخش واقعا شکسته شد. 

حتی یه مطلب دیگه هم که از جلسه ی قبل سوال داشتم رو هم ازش پرسیدم و اونم خیلی راحت برام توضیحش داد.

 امروز روز رهایی من از بند خودم بود و من سعی می کنم دوباره توو پوسته ی خودم فرو نرم.

 

 

*: مصطفی یه موجود به غایت جالب و باهوشه. ازین خنگا که رفتار های منحصر بفردی دارن. مثلا توو این هوا کاپشن اسکیمویی می پوشه و سر کلاس هم موهای بلندشو شونه می کنه:)) 

و شدیدا هم فروتنه. 

 

 

تصویر ذهن من...
ما را در سایت تصویر ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wemydiary2po بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 22:32