روزنوشت ١٢

ساخت وبلاگ
امروز یکی از روزای بسیار مفید و عالی من بود که خودم هم انتظار نداشتم اینطور پیش بره. چون چند تا کاری که واقعا دوست داشتم اتفاق بیوفته رو انجام دادم و شرایط هم زمینه ی وقوع رو به بهترین شکل ممکن رقم زد: 

1- اقدام برای گرفتن کارت دانشجویی بهشتی که مدتها بود بیخ گلوم بود و نمی رفتم دنبالش.

2- امروز استاد مکانیک تحلیلی نیم ساعت دیر اومد و من درین فاصله همه ی سوالامو از مصطفی پرسیدم و به بهترین شکل ممکن هم ازش جواب گرفتم. راستش یکم از پرسیدن سوال از یه آدم بسیار باهوش غریبه ترس داشتم که با پرسیدن اولین سوال اون حس کاملا برطرف شد. انقدر هم تحلیلی و زیبا مطالب رو به هم ربط میداد که واقعا لذت بردم! چقدر ذهن این بچه کلی نگر و تحلیلی عمل می کنه! و نکته ی خوب این بود که سوالامو توو کلاس ازش پرسیدم و در حقیقت با یه حس معذبیت که جلو همه بخوام از مصطفی_نه یکی از دخترای کلاس_ سوالامو بپرسم مقابله کردم و بسیار هم حس خوبی داشتم: یه قدم به سمت خود واقعی( کاری که فکر می کنی درسته رو انجام بده.)

3- اجازه دادم دوستیم با اردلان روند طبیعی خودشو طی کنه و به پایان برسه:

چند وقت پیش یه پستی توو اینستاگرام گذاشته بودم که محتواش این بود که لزوما آدم های مذهبی, دگم و متعصب نیستن. طرف ممکنه هیچگونه اعتقادی نداشته باشه و تفکرش بسیار هم دگم و بسته باشه. 

اینو از کجا میشه فهمید؟ ازین که آدم هارو به خاطر اعتقاداتشون تحقیر کنه. 

و من امروز با بدترین نوع این برخورد مواجه شدم؛ اونم از طرف اردلانی که بسیار کمکم کرد عقاید متفاوت رو بپذیرم. (یاد ضرب المثل گندیدن نمک افتادم.)

جمله ای که گفت واقعا جالب بود: پس دم خودم گرم كه به يه دختر چادرى و مذهبى كم احترام نزاشتم.

_منظورت اینه که نباید این احترامو میذاشتی؟

_ خورشيد بايد به هر جك و جونورى بتابه.

یعنی از دید این آدم, کسایی که تفکراتشون باهاش فرق داره, جک و جونور محسوب میشن. و اون هم خورشید فروزان.

من ازین اتفاق چند برداشت دارم: اول اینکه چقدر زمان معلم خوبیه و چقدر هنرمندانه آدم ها رو به هم می شناسونه.

دوم اینکه ممکنه بهترین درس های زندگی رو از کسایی بگیری که خودشون هم, کم پرعیب نیستن. 

و من چقدر ازین بازه ی زندگیم راضیم. 

دوستی با اردلان برای من یه مسیر بسیار آموزنده بود و من در انتهای این بازه تقریبا یه آدم دیگه شدم. بهترین تمرینی هم که در راستای رشدم برام داشت, این بود که برای خوشایند یا بدآیند کسی خودم رو تغییر ندم و بازی نکنم؛ بی خودی عذرخواهی نکنم؛ از آدم ها بت نسازم و به "زمان" اعتماد کنم. 

حتی میتونم در موردش یه کتاب بنویسم! :))

 

تصویر ذهن من...
ما را در سایت تصویر ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wemydiary2po بازدید : 13 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:46