مثلا یه روز توو مترو نشسته بودم و یه خانوم جوون هم جلوی من ایستاده بود. نگاهش کردم و به هم لبخند زدیم. بعد من حس کردم که الان باید به این "دوست سی ثانیه ایم" یه محبتی بکنم؛ پس بلند شدم و جامو دادم بهش. و حس خوب منتقل شد.
یا یه روز توو مترو یه خانوم چادری رو دیدم که ابروهاشو مداد قهوه ای روشن کشیده بود و بسیار جوون و زیبا بود. یه روسری صدفی(براق صدفی) بسیار زیبا هم سرش کرده بود. نگاهمون که به هم افتاد یکی ازون لبخندهامو بهش هدیه کردم و گفتم که چقد روسریتون قشنگه! اونم خیلی جدی گفت درآرم؛ عوض کنیم.
من ازین تعارف کاملا دروغی لذت بردم و لبخند زدم.
گاهی هم انقد حس های خاصی توو همین مسیر ها بهم دست میده که واقعا قابل توصیف نیست.
البته همه ی این حرفا برای وقتیه که لااقل از شلوغی و فشار خفه نمیشم.
تصویر ذهن من...
برچسب : نویسنده : wemydiary2po بازدید : 20